مظفرِ مغلوب
بار غم تورا دل ما خوب می کشد
این کوه را تحمل ایوب می کشد
دل رایت ظفر چه فرازد، کنونکه فتح
فریاد از تغافل مغلوب می کشد
در راه ما ز منزل آخر گریز نیست
آنرا که عشق "او" نکشد چوب می کشد
هر کس که دیده خنده ی گل را به خویش گفت
کلک بهار نقش تو را خوب می کشد
همچون حباب خیمه به صحرای می زدیم
دیوانه، دل در آتش آشوب می کشد
حسرت برم به شعر چو آب روان خویش
می خورده بیش حسرت مشروب می کشد
بهمن 1343